وقتی که رسیدیم هوا گرم بود. خیلی گرم. ظهر بود خیال کنم. از هواپیما پیاده شدیم و همان وقت دلبر پاریسی با هزار آتش پارگی خودش را در آغوش من رها کرد. حالا که داریم میرویم اما دلبرجان سردش است ، پوشیده در باد و باران ِمداوم. اما هنوز برای من آتش است ، آتش پاره! البته ، قطعا تمام طول این سفر به نظربازی با پاریس نگذشته است ، مثلا در این شش ماه هر وقت اضطراب می آمد سراغم ،به خاک ،« خاک پذیرنده» خیره می شدم و دیگر فرقی نمی کرد که آسمانش مال من هست یا نه . منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سیتو فا سلامت بدن، رژیم لاغری khane ziba پالود صنعت دانلود فایل های کمیاب